در عجبم از این آدمیزاد دوپا که میدونه اون دنیایی هم هست و قراره به حساب کتاب ریزترین اعمال ما برسن و خوب و بد چقدر اونجا عیانه اما باز دل میشکنه، باز ابرو میبره، باز تهمت میزنه، باز زخم زبان میزنه، باز دروغ میگه!
اصلا میترسم از این آدما که از خدا نمیترسن چجوری میشه مطمئن باشی این کار اشتباهه اما باز با رضایت انجامش بدی و بگی حال فلانی رو گرفتم! به خدا زبانم قاصره از بیان احساساتم در اون لحظه همه بنده های خداییم و خدا همه مون رو دوست داره، چطور میتونم جرئت کنم به بنده خدا ظلم کنم؟ چجوری نمیترسیم از عاقبت این کارهامون؟
خدایا رحم کن به ما بنده های نادان
نیم سالگی...برچسب : نویسنده : khorzeneh بازدید : 3